اول تالار حافظ: تا زمان تغییر رویه مدیریت این نمایشخانه دیگر هیچ نمایشی را در این سالن نخواهم دید. نمایشخانه ای که احترام تماشاچی را نگه ندارد
... دیدن ادامه ››
لایق احترام نیست. همه کسانی که قبل از شروع نمایش در سالن انتظار بودند می دانند چه می گویم. یه مدیریت ساده لازم بود تا شان تماشاچی حفظ بشه و استرس بیخودی قبل از نمایش تحمل نکنه. اما طبق معمول برخورد از موضع بالا اون هم با تماشاچی که تو این وضعیت اقتصادی هزینه کرده اومده توی یه فضای فرهنگ.
دوم نمایش: نمایش برای من دو پاره می شود: قصه و اجرا.
اجرا را بی نهایت دوست داشتم. دکور، صفحه نمایش/بیلبورد، آقای دوربین، بازی اسماعیل گرجی، نور، موسیقی. بسیار لذت بردم. سورنا هم درجه یک.
قصه را اما می توانم بگویم تقریبا دوست نداشتم. علتش شخصیت پردازی مبتنی بر عاملیت مرد و انفعال زن. دو کارکتر زن قصه هر دو منفعل و ناگزیر و فاقد عاملیت بودند. ساده و بی دست و پا و محکوم به بیچارگی. یکی کلیشه مادر بیچاره و مظلوم و قربانی، دیگری کلیشه زن خوشگل و خنگ و گولبخور (چرا آدم باید کلید و رمز گاوصندوق رو جایی قرار بده که انقدر در دسترس باشه؟ چرا باید وقتی توی بازی مافیا بهت حمله می کنند از خودت دفاع نکنی و فقط دلبرانه بخندی؟ چرا وقتی دوست پسر ابلهت به خاک سیاه نشوندتت باید بری تو افق محو بشی و نزنی با خاک یکسانش کنی؟ و ...). در مقابل شخصیت مرد رام نشدنی و هر لحظه در حال رقم زدن یک اتفاق و حتی تا حدی توجیه همه دسته گل هایی که به آب داده. و لابد «چون پدر بالا سرش نبوده» (باز هم عاملیت مرد) و لابد مادر هم که کافی نیست و باقی ماجرا.
خلاصه که احساسات متفاوتی دارم نسبت به نمایش. ولی خوشحالم که دیدمش.