در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال | مجتبی مهدی زاده درباره نمایش استرالیا: سر که می کشم به هوایی دور سر می کنم به آن هزار حفره پیچ در پیچ زمان
S2 > com/org | (HTTPS) 78.157.41.91 : 21:54:32
سر که می کشم به هوایی دور
سر می کنم به آن هزار حفره پیچ در پیچ زمان
و تک به تک رد می شوم از تمام آن روزها،احوال
تن می دهد به عبوری که سال‌هاست رفته است،اما انگار هنوز اینجاست
همین گوشه و کنارها
همین جا در این بغض واشده از دوری شان
سر به سر می گذارم با خودم با کودکی ها
با همان صدای خنده های پیچیده در حیاط همان حوض آبی میان
که سه‌چرخه کوچکی را پا می زدم و آفتاب خودش را ریخته در چشم هایم
و برق می زند ... دیدن ادامه ›› طلایی موهایم روی شانه ها
و هوای بهار شیراز که پر از عطر نارنج و یاس و شیطنتِ شادگونی که برخاسته بود تا آسمان
و خواهرم می خندید و می گفت زودباش تندتر پا بزن
تنم را کشیده بودم جلو تا دسته هاو آینه ها،فشار می آوردم به پاها و رکاب،
انگار آینده آنقدر نزدیک بود که عنقریب با پازدنی دیگر به آن می رسیدم
و چه می دانست کودک سرخوش آن روزها،فردا چیزی نیست جز جدایی ها
جز اندوهی که تا همیشه بر دلمان پاشیده و انتظاری که تا ابد به دورمان پیچیده
چه می دانست حیاط و حوض و باغچه،دیوارهای سیمانی تنهایی می شود که دیگر
هیچ نیرویی تکانش نمی دهد،درهمش نمی ریزد و کنارش نمی زند
سر می کنم به آن روزها گم می شوم در آن پیراهن سفید خالدار
که می رفتیم میان حوض و تن به آب می دادیم و گمان می کردیم به فتح دریا
و عشق شبیه همان فواره ایی بود که بالا می رفت و می ریخت بر سرورویمان
دلمان را سیرابِ خیسی معطری می کرد از نشئه بوها و بازی ها
و رها نمی کردیمش آن شعف را تا خورشیدی که رم می کرد و می رفت پشت ابرها.
سر می کشم به امروز به همین حال و احوال
به همین گذر سالهایی که به راستی چون باد گذشت و هر چه داد و نداد
جایش اندوه بر جای گذاشت
قلمتون مانا🌹
۱۰ آبان ۱۴۰۲
امیرمسعود فدائی
مجتبی جان کاش نظرت پیرامون خود نمایش رو هم بهمون بگی🙏🏻🙏🏻🌹🌹
سلام
ارادت 🙏🏻🌻
حکایت استرالیا
حکایت بودن و ماندن و نفس کشیدن
در هر جایی الی وطن هستش
تلاش برای دم و بازدم بیشتر
برای جان کندن و بقا کنار بیگانه ها
برای اثابت امن نبودن سرزمین مادری
برای ... دیدن ادامه ›› خلاص شدن از درد و رنج و سختی های ظالمانه
چراکه وقتی در دیار خود
ابتدایی ترین و حداقل ترین امکانات
بار زور و ظلم و بی عدالتی
بین مردمان ما تقسیم میشه
دو راه بیشتر برای آدم نمی مونه
یا بودن و ساختن و سوختن
یا رفتن و هر چیزی رو به جون خریدن
آخه وقتی درد به مغز استخون بیمار میرسه
وقتی هیچ مسکنی قادر به آروم کردنش وجود نداره
اونجا تنها جایی هستش که
هم بیمار و هم دکتر
جفت شون یه آرزو دارند
یا معجزه خیلی سخت
یا مرگ زودرس
آره
وقتی چیزی خوشحالت نمیکنه
وقتی چیزی آرومت نمیکنه
درد دیگه تبدیل به خود آدم میشه
و هر روز باهاش زندگی میکنه
زندگی که نه
اون درد هستش که روز رو شب میکنه
چون که اون آدمه فقط
به آرزوی دکتر و مریض فکر می کنه
فکر کردن به رفتن تلخ
یا گذروندان روزگار سخت
۱۱ آبان ۱۴۰۲
مجتبی مهدی زاده
سلام ارادت 🙏🏻🌻 حکایت استرالیا حکایت بودن و ماندن و نفس کشیدن در هر جایی الی وطن هستش تلاش برای دم و بازدم بیشتر برای جان کندن و بقا کنار بیگانه ها برای اثابت امن نبودن سرزمین مادری برای ...
🌹🌹🙏
۱۱ آبان ۱۴۰۲
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید