زخم. نمایشی بود که بعد از دیدنش افکار و اندیشه هات یا حتی بهتره بگم تجربه ی زیستنت با یه عالمه سؤال هایی که گاه به گاه از خودت پرسیدی روی دور تند از جلوی چشمات رد میشن.درست مصداق همون لحظه که کارگردان عامدانه تو رو در تاریکی مطلق نگه میداره و فقط صدا میشنوی. صدای ذهن خودت سؤالاتت. چون این بار تو هیچ راه فراری نداری، روی صندلی های سالن تئاتر در تاریکی مطلق وسط یک نمایش نشستی و باید با خودت روبرو بشی...این لحظه فوق العاده ست...نمیتونستم در لحظه رورانس بلند شم چون فاصله تأمل درباره اون چیزی که دیدم و تشخیص پایان نمایش و خروج از سالن، برام زیاد شد. تأمل؛ بزرگترین دستاورد یک اثر...
تبریک میگم به مرتضی فرهادنیا و تیم درجه یکش بابت این دستاورد.
متن، کارگردانی، بازیگری، طراحی نور و لباس کاملا درست... خوشحالم که این نمایش رو دیدم که هنوزم لحظه های خلق شده ی روی صحنه در ذهنم دارن مثل پازل به هم می چسبن و برای بار هزارم بگم چقدر درست... چقدر همه چیز خوب بود...