حکایت هذیانهای تنهایی انسان است .تنهایی که سخت به زندگی بیمرگی چسبیده .از گذشته چیزی نمانده، در حال هم سرگردان ، ودر رویای فردا حیران. بازیگر مرد نمایش خوش درخشید ، با مخاطب ارتباط برقرار کرد و حس درماندگی و وا ماندگی تنهایی را در هزار توی سنت و مدرنیته به مویه و ماتم آویخت و چون انسان در چنبره آن اسیر . انسانی که در محیط زندگی خویش غریب و تنهاست و با ذهن مشوش و مالیخولیایی، تنهایی انسان با ترقص و ترنم و طرب و شعر و شراب ... بحال نمی آئیم .تنهایی چون سایه هایی که زیر درخت بید ، مجنون وار رنگ می بازد.