اگر کار را ضعیف مییافتم، انرژی خودم را صرف نوشتن اینها نمیکردم. کار برای من توهینآمیز بود و نمیتوانم در برابر این توهین سکوت کنم. چه نیازی داشتید به بردن نام فروید و آدمهای مرتبط با او؟ بیاییم تصور کنیم جای فروید، شمایل یک پیرمرد روی صحنه بود در لحظات پایانی عمرش. همین لحظههای فاقد حس با این بازیهای فاجعهبار را هم پیرامونش ترتیب میدادید. خیار روی صحنه میآوردید و به عقیمترین و بیخاصیتترین شکل (و نه عمیق و ریشهای) به مذهب صرفا تیکه میانداختین تا به این جُنگ شادیتان بخندند و دیگران را هم به دیدنش ترغیب کنند. چرا از شخصیتی با این عظمت وام میگیرید وقتی حتی در حد ویکیپدیا از نظراتش باخبر نیستید؟! مگر میشود یونگ در شخصیتپردازی اینقدر بد باشد و سطح مکالمهاش با فروید در سطح مکالمه دو گندهلاتِ مدعی در مورد زنبازی باقی بماند؟! (بازیهای فاجعه با فن بیانهای مضحک را هم باز در نظر بگیرید که چگونه این جُنگ را تکمیل کردند مدام) مگر میشود اینقدر در ایجاد کوچکترین حس در بیننده ابتر باشید که دست به دامان سایهها و افکتهای صوتی شوید که بلکه اکسسوری بیننده را تحریک کند؟! وقتی کاناپهی فروید به عنوان یکی از ستونهای روانشناسی مدرن، شخصیت پیدا نکند و تعریف نشود (برای کسی که در موردش نمیداند) تمام بازیهایی که با آن میکنید بینهایت بیمعناست. با تکان دادن دستها و بدن به شکلی بیمعنا (رقصی مضحک) نمیتوان فضای کابوسوار ساخت؛ ماهیت این کابوسها تنها و تنها باید با قدرت متن و شخصیتپردازیها و بازیها ساخته میشدند) در مجموع کار به سطحی نرسیده که بتوان آن را داری موضعی دانست. پیشتر از اینها میایستد برای همین وارد این بحث نمیشوم اما لطفا و لطفا و لطفا حرفی بزنید اندازه دهانتان. قصهای بگویید که آنقدر دغدغه شما بوده که از خون بیشتر در رگهایتان چرخیده و پیرتان کرده باشد. در جامعهای که هر لحظه زیست در آن توهین به شعور است شما به مخاطب توهین نکنید.