ایستاده مردن یا ایستادگی تا مرگ؟!
آدمهای ترسو نمیمیرند، بل تا زندهاند کابوس میبینند! گاهی مردن هم اقبال می خواهد؛ که با کابوس زندگی کردن
... دیدن ادامه ››
هزاربار از مرگ بدتر است.
دهخدا و جهانگیرخان هر دو اهل فرهنگند. یکی را عقیده بر آن است که باید ایستاده مرد و دیگری مرگی این چنین در مقابل هدفی که دارد را کافی نمی داند. دخو نخبه فرهنگی است؛ اساسا تمام فرهنگ است و ایران هم جامعه نخبه کُش؛ پیش از این مام وطن به خوبی نشان داده است که چگونه نخبگانی چون قائم مقام و امیرکبیر و مصدق را از میان برداشته است و جهانگیرخان از این جهت محق است. منتهی دخو نمی تواند به این امر رضایت دهد؛ گویی او رسالتش را در آمد و شد این و آن حکومت نمی بیند؛ رسالتش ورای هر ساختار سیاسی است، از این رو از هیچ تلاشی فروگذار نمی کند تا آن را به انجام رساند. با این حال به راحتی نمیتوان نتیجه گرفت که کدام راه است و کدام بی راهه؟! ایستاده مردن یا ایستادگی تا مرگ؟! چه بسا که هر دو در بافت خودشان و در نسبت با فرد و غایتش، راه باشند و انتخابی اصیل؛ که مسیر توسعه و زیستن در جهانی بهتر، تنها یک راه حل أعم از سیاسی، فرهنگی، اقتصادی و ... ندارد و جهان انسانی آبستن تمام این جوانب است.
گاهی نمردن و ادامه دادن از ترس نیست، از «باور» است؛ باوری که کابوس مدامِ زیستی شرافتمندانه است!