شطرنج یه جورایی و یه جاهایی عین زندگیه.
اولش فک میکنی همه چی تحت کنترل خودته، صفحه برابر با حریف و هزاران فرصت برای بُردن و تاختن.
میای و میای و میای میرسی به یه جایی که شاه مونده و ۵ تا سرباز.
حرکت اجباری می دونین چیه؟
اخر بازی که خودت موندی و ۵ تا سرباز هر حرکتی کنی یکی از سربازات میمیره، حرکتت به ضررته، تو حرکت می کنی حریف می زنه و تهش می بازی.
اونجاست که یاد اول بازی می افتی، چه حرکتها که نکردی، چه گشایش ها که میشد بکنی و نکردی، چه اشتباه ها کردی که تهش رسیدی به حرکت اجباری.
حرکتی
... دیدن ادامه ››
که می دونی به ضررته ولی چاره نداری و باید بکنی.
این تو همه زندگی هست، تو حکومت هست تو سیاست هست، تو اقتصاد هست.
تا دلتون بخواد دوربرمون پر از این حرکت هاست.
مثلا میرسی یه جایی که مجبوری پول نزول کنی، بند بند وجودت می دونن غلطه ولی حرکت اجباریه، راهی نیست مجبوری، مجبور به حرکتی هستی که تهش میبازی.
تو جنگی، می دونی هر حرکتی یعنی باخت ولی مجبوری، اونجاست که یادت میاد که چه وزیرها و فیل ها و اسب ها بود که فدایی دادی، مهره رو درست نچیدی، الکی فدا کردی تا تو موندی با ۴ تا سرباز که هیچ حرکتی بلد نیستن. مجبوری حرکت کنی و ببازی.
شرایط امروزمون خیلی شبیه اون آخرای بازی شطرنج شده با حرکت های اجباری.
محیط زیست رو نابود کردیم الان چاره نداریم جز تعطیلی.
برق و گاز و انرژی رو درست مدیریت نکردیم، درست توسعه ندادیم، درست مصرف نکردیم، الان مجبوریم تابستون برق قطع کنیم، زمستان گاز.
اقتصاد رو درست مدیریت نکردیم الان مجبوریم هر روز یه حرکت اجباری بکنیم، پلیس بذاریم برا نان، برا سیب زمینی، برا ماست.
سیاست رو درست مدیریت نکردیم افتادیم گوشه رینگ.
برا هر موضوع کم هزینه ای چنان وقیحانه دروغ گفتیم که سرمایه اجتماعی مون رسید به صفر.
تو کنترل جمعیت و آموزش، تو همه چی...
موقعیت غمگینیه این حرکت اجباری یا زوگزوانگ.
مرتضی عباد