نمایش پیش از کشتن به مثابه شاهد بودن
نمایش در همان ابتدای ورود به ما هشدار می دهد با همان ظرف که برای خودت اندوخته ای (یا بهتر هست بگوییم زیسته ای) گریبانت را خواهم گرفت. پس هرکدام از ما به نسبت آنچه از زندگی یا هنر نمایش میدانیم از آن دریافت می کنیم.و این به هیچ عنوان نکته منفی نیست.ما وارد یک هزارتوی بی انتهایی میشیم که فقط سرنخ رو در اختیار داریم و باید به همراه تک تک بازیگران و کارگردان نمایش وارد صحنه بشیم و راه خروج رو پیدا کنیم.شاید هم هیچ وقت موفق نشیم ازش بیرون بیاییم.ما باید مشاهده گر بشیم و لایه سطح رو در نظرمون کنار بزنیم و وارد لایه های ژرف تری بشیم تا از این خوابِ هزارتوی بورخسی بیرون بیایم. و این میتونه تعریفی از هنر معاصر باشه. ببین و به غرایزت اطمینان کن.اون ها می تونن تو رو به سرچشمه های اصلی وصل کنن. باید بدانیم صحنه چیدن یک دست مبل خوش ترکیب با لفاظی های روزمره نیست.
شاید دیدن یه تاریکی محض یا انرژی تاریکی باشه که راه خروجی ازش نیست
نمایش نه در گذشته است و نه در آینده .گویی در یک "حالِ امتداد یافته " سیر می کند.حالی که گریزی از آن نیست.
در پایان خوشحالم دیشب در چند زمانی یا حتی در لازمانی غرق شدم