من امشب این نمایشو دیدم. «مرگ در میزند» رو نخونده بودم و اونم امشب بعد از دیدن این نمایش خوندم. یه کم احساساتم دوگانهست نسبت بهش کلّا :)) حقیقتش اینه که من امشب واقعا تو سالن بهم خوش گذشت. یعنی مجموعۀ عوامل از بازی و متن و ریتم و کلّا همه چی در کنار هم یه تجربۀ لذّتبخشو برام رقم زد. مخصوصا بازیها رو که واقعا دوست داشتم بیشترم الهه پورجمشید رو. از اوّل تا آخر کار هم با علاقه نشستم سر جام.
از اون ور هم یه سری نظرا رو اینجا خوندم هم رفتم نمایشنامۀ وودی آلنو خوندم و توی یه چیزایی اذیت شدم. به نظرم متن خیلی اقتباس نبود، یک ورژن ایرانیزۀ شاید الکی بسطدادهشدۀ «مرگ در میزند» بود. چون فکر میکنم اقتباس باید خودش برای و از خودش چیزی برای گفتن داشته باشه. حالا درسته در کل به نظرم توی عمیق شدن و تولید معنا و اینا در هر صورت ضعف داشت متن، ولی اگر اوریجینال بود و میشد از نمایشنامۀ آلن جداش کرد برای من ارزشمندتر بود. یعنی مثلا شوخیهاش، که دروغ چرا خودمم خیلی خندیدم با تقریبا همهشون، اگر از اساس مال متن بود به دلم مینشست ولی الان که رفتم و اصل نمایشنامه رو خوندم یه کم گارد پیدا کردم نسبت بهشون. البته از یه ورم با خودم میگم همین که حالا به هر شکلی و اسمشو اقتباس بذاریم یا هر چی، چنین نمایشی با چنین ایدهای اجرا داره میره برام خوشحالکنندهست. و این که دکور کاش یه کم تمیزتر و بهتر بود. مثلا اون قابا و اینا خیلی سمبلکاری انگار ساخته شده بودن. حیف بود.
ولی بازم میگم من امشب درست یا غلط خیلی حالم خوب بود توی سالن و واقعا اون مدّتو بدون این که یک لحظه حس کنم خسته شدم یا هر چی لذّت بردم، مخصوصا از بازیا. دمتون گرم و خسته نباشین.