انگار این شعر شاملو داره تو مغزم پخش میشه دائما از بعد اجرا
و به هنگامی که همگنان من عشق را در رویای زیستن اصرار می کردند من ایستاده بودم
تا زمان لنگ لنگان
از برابرم بگذرد,
و اکنون در آستانه ی ظلمت
زمان به ریشخند ایستاده است
تا من اش از برابر بگذرم
و در سیاهی فرو شوم
به دریغ و حسرت چشم بر قفا دوخته آنجا که تو ایستاده ای
انگار این شعر شاملو داره تو مغزم پخش میشه دائما از بعد اجرا
و به هنگامی که همگنان من عشق را در رویای زیستن اصرار می کردند من ایستاده بودم
تا زمان لنگ لنگان
از برابرم بگذرد,
و اکنون در ...