[کمی تا قسمتی موقت]
:::::: بدو رضا بدو ::::::
وقتی رسیدم دقایقی بود که اجرا شروع شده بود... به همین سادگی.
باید کمی زودتر حرکت میکردم... به همین روشنی.
با متصدی گیشه و مسئول سالن لبخندی مبادله کردیم از اون لبخندها که یه "پیش میآد دیگه"
... دیدن ادامه ››
ازش آویزونه.
نه آسمون به زمین اومد نه - تا جایی که خبر دارم - زمین به آسمون رفت.
با آقای کارگردان خوش و بش کردیم و قرار شد یه شب دیگه برم سروقت اجراشون. ناخودآگاه از اون لبخندها که یه "اجرای موفقی داشته باشید" بهش سنجاقشده، دوید رو لبهام.
همسر و فرزند کوچولوی کارگردان تو لابی منتظر بودند تا اجرا تموم بشه. نباید یه لبخند پت و پهن از اینا که یه "بابا دمتون گرم" گنده بغلشون دارن تحویلشون میدادم؟؟؟ کم ندیدیم شبهای افتتاحیه [و غیر افتتاحیه] نمایشها که جولانگاه نوباوگان عوامل اجرایی شده.
امیدوارم امشب تماشاگرها با لبخندهایی که دونه دونه "چه تئاتر خوبی" ازشون شکوفه زده از سالن بیان بیرون.