نگاهی به نمایش «پینوکیو» کاری از اوشان محمودی
چرا دروغ میگوییم؟
احسان صارمی
دروغ چیست؟ این شاید تنها پرسشی است که هنر پاسخش نمیدهد. هنر مدام دروغ را بازنمایی میکند؛ حتی این اتهام افلاطونی را هم به جان میخرد
... دیدن ادامه ››
که اثر هنری خود یک دروغ است. هنر دروغ را نشانمان میدهد اما نمیگوید دروغ چیست. همان چیزی که همگی نسبت به آن ابراز انزجار میکنیم اما بدان مجهزیم؛ گویی بدون آن نمیتوانیم به بهشتهای در دسترس پا بگذاریم. انگار بدون دروغ زندگی برایمان جهنم میشود. دروغ مستمسکی است برای رهایی از قیود دستوپاگیر درستکاری. به اطرافمان نگاه میکنیم همهچیز را دروغین مییابیم. خانهها و معماریهایشان، شاید زیبا به نظر رسند ولی هر آن ممکن است فرو بریزد. اصلا همین خانه انگار بدل به عنصر مجاز برای بیان دروغ شده است. بدون آنکه بگوییم دروغ چیست، دروغ را نشان میدهیم. مثل «پینوکیو» و آن ساختارش.نمایش روایتگر دو دختر است در مواجهه با یک خانه مرموز؛ خانهای که شاید شما هم همانند شخصیتهایش دوست داشته باشید بدانید چه کسی یا کسانی در آن زندگی میکنند اما این معما مثل خوره وجود شخصیتها را میخورد. بدل به جاسوسانی میشوند در پی کشف حقیقت خانه اما حقیقت آنان را به سمتی سوق میدهد که میان صدق و کذب دیگر نمیتوان مرزی قائل شد. همهچیز درهم و برهم میشود. شخصیتها در هم ادغام میشود تا جایی که دیگر شما دروغ را هم نمیتوانید ببینید و از خودتان میپرسید پینوکیوی این نمایش چه کسی است. هر چند دو دالان دراز روبهروی خود مشاهده میکنید که آدمهای نمایش، چپ و راست واردش میشوند اما دماغ کسی در این نمایش دراز نمیشود.
به نظر میرسد دروغ در «پینوکیو» مخدوش میشود. انگار این دروغ- که با پنهانکاری شخصیتها همراه است- هم خود درگیر دورویی میشود. دروغ هم سردرگم میشود که در چه جهانی به سر میبرد. چرا مدام آدمها در هم ادغام میشوند؟ چرا مادرها یکی هستند و حتی زمانی میرسد که مادر، دختر میشود، پدر همسایه میشود، همسایه پلیس میشود و هنوز دالانهای دراز سر جای خود هستند و نه شما و نه شخصیتها نمیفهمند در آن خانه چه خبر است.اوشان محمودی یک ساختار پایهریزی میکند که در آن صدق و کذب در هم بریزد. جایشان عوض شود. چون کلاف در هم پیچیده میشود و روایتی که قرار بود سرراست باشد، غامض میشود. انگار روایتی در کار نیست. روایت مدام تکرار میشود. مثل ابیاتی میماند که از هر طرف بخوانی همان است. واژهها همان واژهها و ساختار همان ساختار؛ فقط مثل ساعت شنی هر از گاهی واژگون میشود و روز از نو و روزی از نو.
محمودی در «پینوکیو» جهانی را به تصویر میکشد که خبری از مطلق در آن نیست. به نظر میرسد کسی کشته شده است ولی چه کسی؟ هر کسی چیزی میگوید ولی ممکن نیست همه اینها دروغ باشد؟ اگر راست باشد چه؟ ولی راست چیست؟ راست چه شکلی است؟ اصلا در کدام اثر هنری مابهازای امر دروغین، امر راستین را میتوانید بیابید؟ اصلا از کجا که آنچه راستین میخوانند، راست باشد؟ «پینوکیو» در روایت چنین است. میبینیم و میگوییم «خُب دروغه» و نمیتوانیم راستش را جایگزین کنیم؛ چون نمیدانیم دروغ چیست.