دیشب وقتی به تماشای صحرا اسدالهی و هامون سیدی نشستم فارق از بخش های مختلفی از متن که می توانست با وسواس بیشتری نگارش شود و میزانسن هایی که می شد در ارائه ی آن ها خلاقیت بیشتری داشت، بازیِ بازیگران نمایش من را متحیر کرد. من در ابتدای نمایش با پیش نگاهی به ارائه های قبلی این دو بازیگر برای تماشای آن ها آماده بودم اما یک چیز مهم در من فراموش شده بود. پتانسیل نهفته ی بازیگر که به هر دلیلی در اجراهای پیشین خود بر روی صحنه موفق به ارائه ی آن نشده است.
صحرا و هامون در دراماتورژ خود را کنار گذاشته اند. خود را شکسته اند و تصمیم به ارائه ی نمایش دارند. فقط و فقط نمایش. آن ها از هر کلام و تلاشی برای خنداندن و به کام چشم های مخاطب شیرین آمدن استفاده نمی کنند که این خیلی خیلی خوب است. بدن و بیان آن ها به میزانی که اثر به آن ها اجازه می دهد بدون هیچ اضافه کاری و در صمیمانه ترین حالت ممکن در خدمت اثر است.
چگونه بر صحنه قدم برداریم؟ چگونه در تئاتر کلام را بر زبان جاری کنیم؟ یا اصلا چگونه در صحنه حضور داشته باشیم؟
این ها مهم ترین چیزها برای یک بازیگر تئاتر است که بازیگران دراماتورژ آن را به بهتر از همیشه ی قبلِ خویش و بیشتر از اجراهای دیگر که امروز بر صحنه است انجام می دهند.
دراماتورژ در مورد تئاتر است. بیشتر در مورد تئاتر است تا چیز دیگری که در آن گفته می شود. بخش ها یی از آن در مورد حال روز تئاتر این روزهای ما است که اصلا حالش خوب نیست. بر عکس من که دیشب پس از دیدن دراماتورژ حالم خوب بود.