آمدم تا با آمدنم بهاری دگر در وجودت زنده کنم
رفتی و با رفتنت شوق آوردنش را نادیده گرفتی
تو که این گونه سخن میپراکنی ، از اوجِ پرواز شاپرک ها تا پیوند فصل ها
تو که این گونه روشنایی شب تاب را در شبای من پُر آوازه کردی
چندان پیچیده نیست ، از غبار مه آلود شب هایم دورتر و دورتر روی
کمآکان هستم و از نبودنت دلگیرم و از طنین خوش صدایِ خش خش برگ ها
... دیدن ادامه ››
نوای پاییز را میشنوم
بار الها باری دگر آسمان پرستاره ات را سَندِ ضمانتِ زندگیم قرار میدهم
آن همه مهربانی میان شاپرک ها را ضامن خوشبختیم قرار میدهم
تمام بوسه هایم را بَر گلبرگ های مینا را نثارت میکنم
و ازت تماماً واحدی می خواهم
تا دنیا دنیاست رفتنی رفتنی بمونه
از: ثریا