کلبه خیالم را در جاده گذر تو میسازم تا در شباهنگام سوسو شمعی تو را راهی خیالم کند
از سراشیبی زندگیَم خود را به وهم میرسانم تا درخیالم تک نباشی
به نسیم شبانگاهی سپردم که هُوهُو برگ درختان را در نیاور
به پاهایم نوید قدمگاه تو را دادم
سرابی که سر از افکار من در آورد شیرین تر از آبیست که در بیابانی به تشنه ای دهند
نوای صدایت نوازشی بر بلبلکان و عطر بدنت آشنا تر
... دیدن ادامه ››
از دیدگانم
تو از کدامین بهشت بر سر آغاز جاده ی وهمی ؟
تو در تمثیل آریای چه بسا شکوفا تر از آنی که من عاجز ز گفتارشم
شاید رنگ و بوی عشق تو فراتر از ظرفیت حس های من است
شایدم غافلی هستم که خود پندارم عاشقم
از: ثریا