من دیگه مو ندارم، اما هروقت میخوام خودمو تصور کنم، مودار تصور میکنم! هنوز این تصویر از ذهنم بیرون نرفته. درست مثل وقتایی که خیال میکنم آدمایی که سالهاست مُردن، هنوز توی خونشون اند و دارن همون کارای معمولی و همیشگی رو می کنن... مثل اون روز که به الی گفتم: " به مامانت سلام برسون الی جان!" و یه مرتبه به خودم اومدم که مامان الی دو ساله رفته! ذهن آدمی این جوریِ انگار ... زنده است به عادتهای همیشگی اش...
از: خود