در هیاهو و غوغای شهر به دریچه های ساده ای می رسی که در کشاکش بی پیرایگی خود، وازگان گوهرباری را بر دوش می کشد که در قاموس فرهنگ هنجارنماهای این شهر و شهرنشینان آن نقش باخته است. تو گویی آن همه سادگی در پیچیدگی های روزمرگی همچون آواری است که گلوگاه نفس را بند می آورد