در کویری نشسته بودم،
سرخورده ، مات ، تنها ،
بی هیچ امیدی به نم بارانی
یا عبور عابری غریبه حتی
آمدی ، ازنمیدانم کدام جهت جغرافیای آن کویر
غریبه نبودی ، چندان آشنا هم ،
صمیمی اما ، گویی دیرینه دوستی
مکثی به فرصت استکانی و دل دادی،
به ناگفته هایی که بر دل مانده بود،
و نم بارانی هم آمد
و به ناگه ،
... دیدن ادامه ››
با یک گل بهار شد
و رد تو ماند بردل
و خواهد ماند
این دل ساحل دریا نیست
که درآن ،
عمر رد پاها به قد آمد و برگشت چند موج نحیف کف آلوده باشد
این دل کویر است
تشنه و سیراب،
به آب و از لهیب آفتاب ،
منجمد اما داغ ،
پر از سکوت و ستاره و حسرت
میماند، در حافظه این دل، رد پای بهار
اگر نم بارانی باشد،
که بود،
و اگر همدلی،
که بودی...
بهمن97
برای تو عزیزی که دلتنگتم
به قد همه سالهای ندیدنت
و همه کیلومترهای دوری
و به قدری که قدردان تو ام
از: خود