تو قسمت دیالوگهای ماندگار کاری با نقد نمایش ندارم واقعا
با این حال یکی از بهترین ها رو می خوام بنویسم
.
.
همینجور که داشتن دست میزدن
یادم اقتاد یه جای اولش گفتم خودم به خودم دست دادم
اینجا خودم از خودم خوشم اومد
اصلا نمیدونم چرا اونموقع خودم به خودم نگفتم
من یه جا خوندم که دوتا دست عاشق هم میشن
حالا نمی دونم اینو قبل اینکه خودم به خودم دست بدم
... دیدن ادامه ››
خوندم یا بعدش
یادم نیست
بزارید از رو بخونم دقیق بشه
(پ.ن :وااااااااااااای اینجاشو میگم عالیه)
دست های ما رو یک میز دراز کشیده بودند که ناگهان چشمشان به هم افتاد
با هم گپ زدند و عاشق هم شدند و قرار گذاشتند در دیدار بعدی همدیگر را در آغوش بگیرند
اما هیچگاه دیگر همدیگر را ندیدند
مشکل اینجا بود که ما تنها دو غریبه بودیم که مدتی کوتاه دور یک میز نشستیم
متنش طولانیه بعدا می خونم (اینجا بازیگر انقدر طبیعیه که باورت میشه که متن طولانیه و واقعا از تکرارش در ذهن خودش خسته ست ...)
حالا باسه اینا غریبه کی بوده من نمی دونم ولی باسه من اول غریبه خودم بودم بعدش خودم بودم باز بعدش بازم خودم بودم خودم بودم ....
بعدش من دیگه هیچوقت خودمو ندیدم