ما !
قدم می زدیم
در آسمان آبی شعر
در زمین مرموز قصه...
ما !
قدم می زدیم و
می رفتیم
بی آنکه بدانیم
انتهای این مسیر لغزان
دستهای بی قرارمان
لمس پینه های دستان دیگری را
در گورستان عشق
به حسرت می نشیند !
و
ما
می رفتیم و
انحنای بی رحم جاده را
درنمی یافتیم....
آنگاه
ناگهان
چشم گشودیم
و
تنهایی مان را
تنها
گریستیم...
#مرجانه