نمایش با صحنه اى از سکوت بین یک زوج فرانسوى آغاز میشود، یک میزنهار خورى طویل که به دور از هرگونه صمیمیتى است، و زن و مرد داستان را از هم دور کرده است!
در صحنه ى بعد یک سرباز آلمانى به خانه و شاید هم خلوت این زوج وارد مى شود، و پیشبرد نمایش را به دست مى گیرد.
در هر لحظه ى داستان منتظرى این زوج زبان بگشایند، بخصوص در لحظه هاى کلیدى، آنجا که مرد آلمانى در مورد رابطه ى خصوصى زن و مرد صحبت مى کند، وقتى از زن براى قدم زدن دعوت مى کند و او را با خود مى برد، وقتى فریاد میکشد و سینى را زمین مى کوبد.... اما زوج فرانسوى که کشورشان در جنگ تسلیم آلمان شده است، سکوت را نمیشکنند و این مرد آلمانى است که صحنه را در دست دارد و متکلم وحده ى نمایش است، و شهرام حقیقت دوست چقدر خوب از این عهده برآمده است!
دیالوگ هاى حقیقت دوست، که در همان حد مونولوگ باقى مى ماند، گاه یک سخنرانى کامل است، و در بخش هایى، نمایش را فراموش کنید و فقط به جملات فکر کنید، عجیب یاد خودمان (کشورمان) مى افتید:
- شما چون توان ایستادن ندارید زانو میزنید
شما چون توان تغییر دادن ندارید میپذیرید
کشور شما پر از آدم های سرخورده ایِ که چون نمی تونن چیزی رو عوض کنن، پذیرفتنش
- برای شکستن این
... دیدن ادامه ››
مردم باید به غرورشون حمله کرد...چیزی که اگه از دست بدن دیگه هیچوقت برنمیگرده
نمایش با همین روند که مخاطب را چون زوج نمایش به سکوت واداشته است ادامه مى یابد و در صحنه اى تاریک که تنها تابلوى نقاشى روبه تماشاچى روشن است پایان مى یابد! (یادمان نرود فرانسه تسلیم شد تا شهرهایش را از ویرانى نجات دهد!)