اگر بپذیریم که هنرمندان جنبش سورئال، فرم را به عنوان کار خودانگیخته ذهنی ناب مطرح می کردند که با ابزاری چون کلام ، نوشته و جز این جریان واقعی اندیشه را بیان و این بیان اندیشه بی حضور نظارت عقلی وفارغ از تمام زیبایی شناسی یا شگفتی اخلاقی صورت می گیرد، می توان "آهواره" را یک اثر سورئال تعریف کرد.
در توصیف این مکتب که دوام چندانی نداشت (که چرایی آن جای بحث دارد) هدف کشف منظم و مدام حیطه ها و حوزه های غیر عقلانی است و اساس کار آن اندیشه ی ضمیر ناخودآگاه و کیفیات وهمی و رویا گونه و تداعی آزادمعانی بوده و از این رو به خلاقیت هنری جنبه ی خودانگیخته داده است. در نمایش سورئالیستی ، ما شاهد رویاها و تصورات غریب هستیم، همان اتفاق که در "آهواره" نیز افتاده است.
در مورد "آهواره" بحث آنکه مخاطب این کار را می پسندد یا نه، بیشتر وابسته به آن است که آیا این رویکرد سورئال به مذاق بیننده خوش بیاید یا خیر!
فضای این نمایش سیاه است و سیاه
... دیدن ادامه ››
و سیاه،
"زندگی همینه !
ما سالهاست تو تاریکی کهکشان دست همو ول نمیکنیم ،
میترسیم یه سیاهچاله در انتظارمون باشه..
یه سیاهچاله ای که یک دهم درصدِ ما رو بمکه تو خودش ،
بعد توی یه زمان دیگه ،
یه مکانه دیگه ،
تُفمون کنه بیرون"
که اگرچه این سیاهی تعمد نمایش است، اما وقتی با صدای یکنواخت بازیگران همراه می شود، مخاطب را به حالتی از خواب آلودگی و خلسه می برد که دیگر "سرزندگی برای تماشا" را از او می گیرد.
این نمایش طراحی صحنه ندارد! در فهرست عوامل نمایش هم نامی از طراح صحنه دیده نمی شود، شاید بتوان صحنه ای مینیمال را با توجه به مضمون برای این اثر پذیرفت (نگاهی کنیم به تئاتر خشم وهیاهو)، اما نادیده گرفتن طرحی برای صحنه ی نمایش جای ابهام دارد.
این نمایش فقط گفتار است، آن هم چنان چه گفته شد در یک خط ثابت، و چیزی تحت عنوان انتقال حس از طریق زبان بدن در این اثر بی معناست، و بازیگران فقط بین سه دایره ای که روی زمین کشیده شده است، از نقطه ای به نقطه ی دیگر می روند و جایشان را با هم عوض میکنند! (شاید به راستی در دنیای مردگانیم، مردگانی که سخن می گویند!!!)
مساله و دغدغه اصلی این نمایش شاید گفتارها یا متن نمایش است، که همه ی مضمون و هدف اثر را به تنهایی به دوش می کشد، متنی که چنان که گفته شد با رویکردی فرا واقعی شکل گرفته است.
در ملموس ترین حالت، صدایی که گوینده اش را نمی بینی، مستقیم شما را مخاطب قرار می دهد، حتی گاه به شما امر می کند که دستتان را بالا بیاوید، موبایل هایتان را خاموش یا روشن کنید، و حتی دست نفر کناری را بگیرید و نبض او را حس کنید! به جز آن سایر دیالوگ ها بین 4 هنرپیشه ی اثر است، و گفتگوها تماما دو به دو انجام می شود، گاه این تک جمله ها پر مفهوم است و گاه تنها کنار هم نشستن چند واژه! گفتمان بین چهار مرده ای است که یکی ترکمن است، یکی ایرانی، دیگری افغان و آخری روس و اما همگی فارسی صحبت می کنند و عشقی دو به دو بین آنها پدید می آید که در سردترین حالت ممکن است (شاید از آنجا که مرده اند)، و در روند داستان اینان قرار است به دنیا برگردند، و این من و تو ی مخاطبیم که قرار است اینان را به زندگی برگردانیم!
.
"حافظه ی ما مثل ماهی های توی آب ضعیف شدن و ما هیچ چیز یادمون نیست، بذارین نور بهمون بتابه، تماشاگران محترم لطفا بگذارید اونا برگردند!!!"
و اما نکته ی آخر، سالن نمایش است، تماشاخانه ی پالیز، که کاش فضای بهتری می بود! اگرچه افزایش تعداد سالن های تئاتر بالفطره امری مثبت است، اما مکان یابی صحیح این سالن ها در شهر، وطراحی استاندارد و بهینه ی این اماکن، مساله ی بسیار مهمی که مغفول واقع شده، و به طور قطع در رضایت مخاطب نقشی بسزا دارد.