بعد از تماشای اجرای سال 95، این طور نوشتم: «بی حرف اضافه، بروید و این نمایش را ببینید!»
حالا این بار بی حرف اضافه من و همه رفقایی که اجرای
... دیدن ادامه ››
پیش رو به تماشا نشسته بودیم، با همراه کردن دو سه دوست جدید رفتیم و نمایش رو دیدیم. به جرات می تونم بگم به فاصله هر سال یک بار می تونم این نمایش رو تماشا کنم، و هر بار مثل دفعه اول برام تازه و جذاب باشه. (به قصد می گم سالی یک بار و نه بیشتر، که این جذابیت و نو بودن مداومش برای من از بین نره).
من واقعا برام سوال هست این اجرای خوب و نمایش دوست داشتنی، که همواره مستقل به روی صحنه می ره و هر بار هم اجراهاش محدود هست، به جز عشق و تعلق گروه به تئاتر، با چه پشتوانه دیگه ای می تونه به منصه ظهور برسه؟ هر جور حساب کنی، مخصوصا با این همه تخفیف جورواجور وفاداری و گروهی و... (که خب البته خوش به حال تماشاگر!) از نظر اقتصادی برای این رفقای خوب، ضرر هست. برای همین دست کم جدای این که هر بار این اثر به صحنه بیاد و من همون حوالی باشم، نه تنها به تماشای اون می نشینم، نه تنها از همه رفقای دور و برم دعوت می کنم که با من همراه بشن، و نه تنها هر کس رو که بتونم به دیدنش ترغیب می کننم، که میام تو تیوال و می نویسم که باید این نمایش رو دید... و می نویسم که دم تک تک رفقای عزیز این کار گرم.
یک نکته هم دورهمی، هر بار آخر اجرا، اصلا باورم نمی شه پژمان عبدی که با اون ذوق داد زده بوده «دوشنکـــــــــــــــف!»، این قدر در صحبت رودرو با تماشاگر خجالتی باشه، یا دست کم خجالتی به نظر بیاد.
-خطر لو رفتن!---
من هر بار اون طراحی صحنه و نورپردازی قرمز پرده آخر برای 517 و نحوه اکت بازیگرش رو برای القای صحنه عروج از خاطر می گذرونم، ذوق می کنم. ممنون، و باز هم ممنون.
بیشترین دیالوگی هم که این بار در این تماشای دوباره من رو به خودش مشغول کرد، صحنه جدل بر سر حق مالکیت جزیره بود و دیالوگ کلاشینکف، که اذعان داشت جزیره برای ما هست، چون تو همه نقشه های جغرافیایی کشور ما جزیره وجود داره!