آیا این یک پیپ است؟
علی اتحاد
خبر آنلاین
نسبت واقعیت با حقیقت چیست؟ آیا امر حقیقی جُستنی است؟ آیا میتوان روایتی فارغ از رأی راوی پیش
... دیدن ادامه ››
کشید؟ آیا واقعیت در زمینِ حقیقت میروید؟ آیا میتوان در کلاف هزار گره واقعیت راهی به سوی حقیقت جُست؟ اینها همه پرسشهایی است که نمایش تازه محمد مساوات پیش میکشد. بگذارید کمی عقب برویم و کمی بیشتر بدیهیات را مرور کنیم. از طبقات تقلید افلاطونی، از صندلی مثالی به آن صندلی که نجار میسازد تا صندلی نقاشی که هنرمند ...
نه ... نه آنقدر عقب!
بگذارید از La Trahison des images یا همان «خیانت تصاویر» یا آن طور که اغلب مردم میشناسند از نقاشی «این یک پیپ نیست» اثر رنه مگریت آغاز کنیم. سورئالیست نابغه بلژیکی تصویری ساده خلق کرده است با امکان خوانش بی اندازه. تصویر یک پیپ با عبارتی ساده که به خط سر مشقهای مدارس قدیم زیر آن نوشته شده؛ Ceci n'est pas une pipe. از خودش اگر میپرسیدید میگفت: «راستاش را گفتم. این پیپ را نمیشود پر کرد؛ میشود؟!» همین گزاره ساده، همین نقض غرض اما دری میگشاید که دههها گفتگو درباره امر واقع و اثر هنری را در پی داشته است. گفتگوهایی که الگوهای محافظهکارانه «جهان هنر» را بر هم میزند. هر چند مگریت آثار بسیار متهورانهتر هم داشته اما «این یک پیپ نیست» آرام آرام ارزش نمادین به دست میآورد. مگریت درباره رابطه میان نوشتار و عنوان و آثارش میگوید: «عناوین چنان گزیده شدهاند تا جلودارِ نقل نقاشیهایم به گستره آشنایی شوند که خودکاریِ اندیشه هر روزه با استناد به آن از سردرگمی میگریزد.» این چنین است که ارزش نمادین کار مگریت پدید میآید. با زدودن هر قسم آشنایی به سادگی دستگاه ادراکی ما به بازی گرفته میشود؛ دستگاه ادراکی که وابستگی صرف به تعاملات زبانی دارد. بس است ... باز میگردیم.
نمایش تازه محمد مساوات با عنوان عین به عین کار مگریت «این یک پیپ نیست» با این اثر نقاشانه دغدغههایی مشابه دارد. مساوات مستقیما به سراغ زبان میرود. نه تنها در سطح فلسفی که به شکل کارکردی. در نخستین مواجهه با اثر چیزی که جلب توجه میکند زبانِ ساختگی کار است (ساختگی به این معنا که این زبان به جز در صحنه تئاتر «این یک پیپ نیست» در هیچ اقلیمی کارآیی ندارد.) دالهای تهی زبانی به کار رفته در کار مساوات هر مسیر ممکن به سوی مدلولی شناخته شده را مسدود میکنند. با این حال روی گفتگوهای طراحی شده با زبان ناموجود، صدای گویندههایی شنیده میشود که گفتگوها را دوبله/اجرا میکنند. چرا باید میان دوبله و اجرا خط تمایز گذاشت؟ شیوه اجرایی مخاطب را به یاد دوبلههای قدیمی روس یا برنامههای کم خرج دوبله شده به فارسی میاندازد. همان شیوه دوبلاژ که در آن صدای اصلی فیلم یا برنامه تلویزیونی به صورت زیر صدا شنیده میشود و دوبلورها با کمترین توانایی بازیگری و با بدترین شیوه ممکن تنها متن ترجمه شده را میخوانند. با وجود کاربست عین به عین شیوه یاد شده اما باید به خاطر آورد که زبان گفتگوهای «این یک پیپ نیست» حاوی بیشمار دالِ بی مدلول است. حال چگونه میتوان زبانی ناموجود دالهایی بی سر انجام را ترجمه کرد؟ اینطور است که جایگاه صداهای زمینه نمایش بدل به دوبله/اجرا میشود. مخاطب بی صدای همراهی کننده چیزی دستگیرش نخواهد شد. از اینها که بگذریم ابزار دیگری هم در کار است. نوشتار میان صحنه. به شکلی متناوب و در جای جای اثر جملاتی در میانه صحنه تابانده میشود. این جملهها گاه متن گفتگو، گاه شرح صحنه و گاه اعلان گذشت زمان است. تا این جای کار میتوان «این یک پیپ نیست» را مطالعهای زبانی (در معنای فلسفیاش) دانست. با این همه کار پا از این فراتر میگذارد. با ورود شخصیت زن - که به باور یکی از شخصیتها وجود خارجی نداشته! صدای او به وضوح شنیده میشود و به جای همراهی شدن با دوبله/اجرا، دیالوگهای فارسی او روی دیوار تابانده میشود. این هم تجربه آشنای دیگریست؛ تجربه خواندن زیرنویس. عناصر سبک شناختی دیگری هم در کارند که هر لحظه به کار ضمیمه میشوند و معادلات زبانی را پیچیدهتر میکنند. برای مثال پس از آن که دو شخصیت اصلی مرد در حال گفتگو درباره بودن یا نبودن شخصیت زن هستند. وقتی یکی به دیگری نشان میدهد که زن را از پشت پنجره میبیند که درون استخر پریده و پس از آن ناپدید شده و بعد دیگری پرده را کنار میزند و میگوید که «از پشت این پنجره .... ؟» یعنی که از این جا چیزی دیده نمیشود، درست در این لحظه به سنت سینما و نمایشهای ژانر وحشت لایت موتیف موسیقایی هراسناکی پخش میشود. حالا مخاطب مطمئن است که پا به ژانر وحشت گذاشته است. با این حال حتی همین دال هم بدل به دالی تهی میشود.
چرا که در صحنه بعد یکی از شخصیتهای مرد زنی را که حالا دیده نمیشود نجات میدهد و در آغوش میگیرد و به اتاق خواب میبرد (خنده حضار). درست همین رفتار با عناصر شناخته شده درامهای سایکودلیک میشود. بدین معنا که چیزی در اختیار مخاطب قرار میگیرد و سپس از کاربرد معمولاش خارج میشود.
مثالهایی از این دست در کار بسیارند؛ به کجا میخواهی برسی؟!
«این یک پیپ نیست» هیچ صخره نجاتی باقی نمیگذارد. هر لحظه که مخاطب روی واقعیتی ملموس پا سفت میکند؛ باید توقع آن را داشته باشد که به زودی زیر پایش خالی خواهد شد. این نا به جایی پیش از هر چیز در طراحی صحنه به چشم میآید. بی راه نیست اگر ادعا کنیم که طراحی صحنه «این یک پیپ نیست» شخصیت محوری و شماره یک اثر است. نشیمن، آشپزخانه، توالت/حمام، اتاق خواب و راهرو، مجموعه پنج فضای این اثرند که با حائلهایی شفاف جهان ما را از جهان اثر جدا میشوند. شکل چیدمان این پنج فضا هم درست از نا به جایی عمومی دستگاه زبانی کار بهره میبرد. به شکلی که با ورود و خروجهای عادی، از اتاقی به اتاق دیگر پرش مکانی رخ میدهد. البته برای حل منطقی این مشکل محمد مساوات از چهار بازیگر مرد در نقش دو شخصیت اصلی استفاده کرده تا اجرای این پرشهای مکانی شدنی شود. به وضوح پس از این تصمیم - تکثیر شخصیت در دو بازیگر- است که ایده تغییر لباس و مسئله تغییرات ناگهانی لباس شخصیت، پا به درام می گذارد.
به قصه بازگردیم
در ادامه نابه جاییها پای پلیسی به نمایش باز میشود که این بار شخصیتهای اصلی او را میبینند و مخاطبان نه. او گره اصلی را ایجاد میکند. گرهی که اساسا گشودنی نیست . چرا که او به دنبال قاتلِ قتلی می شود که مقتولاش را حتی خودش نمیبیند. در ادامه مادرِ دو مرد اصلی درام هم به قصه اضافه میشود. مادری که این بار پلیس و زن او را میبینند و مخاطبان و دو مرد نه. «این یک پیپ نیست» چیستی زبان و کارکردهایش را به تصویر میکشد. به مخاطباناش یادآوری میکند که به شکلی تمام و کمال و نه تنها در سطح نمادین که در گستره عمومی - همه ما - برساخته زبانایم. به یاد داشته باشید که این جا وقتی از «زبان» گفتگو میکنیم مقصود تمام اشکال زبانی است و نه تنها زبان به مثابه ابزار گفت و شنود.
سر انجام
شما چیزی نخواندهاید که قابل جمع بندی باشد.
باز هم سرانجام
آن چه در بخش «سرانجام» خواندید درست همان روشی است که پایههای «این یک پیپ نیست» بر آن استوار شده است. مساوات این بازی را تا حد نهایه ادامه میدهد. برای مثال وقتی در میان نویس صحنه با عباراتی که زمان را پیش میبرد مواجه میشویم - دو دقیقه بعد یا ده دقیقه بعد - به ناگهان به عبارت «چهار دقیقه و سی و سه ثانیه» بر میخوریم که پس از نوشته شدنش زمان سنج معکوس کارش را آغاز میکند. حالا مخاطبان باید درست همین اندازه زمان را در سکوت و تاریکی و خیره به زمان سنج منتظر بمانند. باید دانست که این تنها یک تقطیع زمانیست که دراماتیک نشده و با زمان حقیقی پیش میرود و یا اثر مشهور «جان کیج» است که به صورت نسخه شنیداری و بدون پیانو اجرا میشود؟ «این یک پیپ نیست» بر پایه همین بازی دالهای شناور و تهی طراحی شده است. و جز لرزاندن پایههای واقعیت، تاکید بر اهمیت نقطه نگاه بیننده، کمرنگ کردن نقش فاعلی/مفعولی مخاطب و تلاش برای ساختن شمایی کریستالی به جای شمایی سه بعدی (آن چنان که عادت به دیدارش داریم) چیزی در سر ندارد. این همه کم است؟
http://www.khabaronline.ir/detail/732128/culture/theater