باز کن پنجره را
من تو را خواهم برد;
به عروسی عروسک های
کودک خواهر خویش !
که در آن مجلس جشن
صحبتی نیست ز دارایی داماد و عروس
صحبت از سادگی و کودکی است
چهره ای نیست عبوس
کودک خواهر من
در شب جشن عروسی عروسک هایش می رقصد
کودک خواهر من
امپراطوری پر وسعت خود را هر روز
شوکتی میبخشد ...
حمید مصدق