در بخشی از نمایش؛ شخصیت سیاه می گوید: فرض کن که فردا صبح از خواب پا شی و جلوی هیچ قطاری نپری! این کارو میکنی؟ و سفید در پاسخ می گوید: بستگی به این داره که تسلیم چی بشم! بنظرم شالوده متن سانست لیمیتد در این لحظه خلاصه می شود که انسان در برابر هر چیزی که تسلیم می شود نگرش زندگی او مشخص می شود. چرخش های متفاوتی که انسان در در ذهن خود ایجاد می کند، بازتابش آن چیزی است که در زندگی نصیبش می شود.
به قول مولانا:
ای برادر تو همان اندیشه ای* مابقی تو استخوان و ریشه ای
قطار سانست لیمیتد نمایشی است دیالوگ محور که بیننده را با سئوالاتی مواجه می کند که قطعا بسیاری از ما در طول روز ، ماه و یا سال به آن اندیشیده ایم. گاهی پاسخی گرفته ایم و گاهی نه. دیدن این نمایش خوش ریتم با بازی های بسیار عالی احمد ساعتچیان و مهدی بجستانی را به علاقمندان تئاتر؛ فلسفه و تاریخ توصیه میکنم. دست مریزاد به گروه اجرایی و کارگردان و مترجم اثر خانم حیدریان.