گزلیک رو که بردم بالا / همه هستیِ من / که ته چاهی عمیق و تاریک/ به چنگکِ تیزی آویزون بود / یکمرتبه از چنگک رها شد / رها شد به قعر چندین هزار سال پیش / به پرتگاهی بی پایان / فراموشی محض / وقتی به خودم آمدم دیدم اینجام / اینجا / بین این مردمان عجیب و غریب / بدون هیچ وجه اشتراکی / این تکه آئینه / در زندگی محدود من / مهمتر و با ارزشتر از دنیای این رجاله هاست...