خیلی تلاش کردم که چیزی در خصوص این فیلم بنویسم که هم حق مطلب را ادا کند و هم غیرمنصفانه نباشد. هر چه باشد امیر شهاب رضویان یک بار جایزهی کارگردانی را از جشنواره فجر ربوده است. آدم بیتجربهای نیست. کارش را بلد است. نشان داده که میتواند از پس ساخت یک فیلم بلند سینمایی بر بیاید. پس چگونه است که آخرین اثر او، «یک دزدی عاشقانه»، تبدیل به یک فاجعهی مثال زدنی میشود؟ چرا رضویان اصلاً به سراغ سینمای کمدی میرود؟ فیلمنامه آنقدر سوراخ دارد و دیالوگها آنقدر سطحی و طنز بکار رفته آنقدر ناطناز است که حال آدم را به هم میزند! یعنی واقعاً هیچ چیز بامزهتری از کلیشهی قر دادن و رقص چند پیرمرد و خنگ بازیهای سخیف و کودکانه و تکه کلامهای دم دستی به ذهن رضویان نرسیده است؟ چطور ممکن است که مهدی هاشمی و فرهاد آئیش تا این حد بد بازی کنند؟ تا این حد غیر قابل باور و پیش پا افتاده باشند؟ چطور این دو بزرگوار بجای آنکه در نقش فرو بروند، روی آن نشستهاند، آن هم به شکلی که انگار زیرشان میخ دارد و روی آن بند نمیشوند؟ چرا اینقدر سینمای کمدی ما بدبخت است؟!؟