در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال | رسول پیکانی درباره نمایش کالیگولا: خیلی وقتی بود که ننوشته بودم اینجا. اما جای خالی اش نبود. کلمات نبود.
S2 > com/org | (HTTPS) 78.157.41.91 : 08:07:48
خیلی وقتی بود که ننوشته بودم اینجا. اما جای خالی اش نبود. کلمات نبود. تیوال نبود. من نبودم. هیچ بود. دود بود. پوش. سیاهی. خیال. پوچ. خلا. فکر نکن می خواهم کلمات را در کنار هم بگذارم و بگویم هایکو. بیا و غره غره اش کن. تا چند صباحی به عمرت مانده. تا چند اسفند دیگر در راه است. تا چند "ملکه زیبای لی نین". تا چند سطل خونین. توهم. تا چند "در انتظار گودو"؟ اصلا نه در انتظار باش و نه ویرایشی. نه هیچ. بگذار همین جور بی مایه، دکمه نگارش را فشار دهم. بگذار بی پیرایه حرف بزنم. بدون بزک و دوزک ها و کلک های ویراستاران چاق. همچون کالیگولا لاغر باشم. همچون کامو در یادداشت هایش. خانم بازی هایش. همچون کالیگولا و زن بارگی اش. بگذار با کلمات آن گونه برخورد کنم که کالیگولا با سزونیا. بگذار در چرخه پوچی افتم و سنگم از کوهی به پایین بلغزد و دوباره از نو بالا آورمش. این "دوباره" این دوباره های لعنتی که بر سرت هوار می شوند به ناگهان و تنها مرگ است که به آن ها پایان می دهد و بس. همان گونه که برای کالیگولا مرگ دروسیلا مرگ دوباره ها بود. او دیگر دوباره ای نداشت. او به زور باره ای بود. همان گونه که دیگر این کالیگولا دوباره ای ندارد. چند روزی است که دلم هوای کالیگولا را کرده. ابر نه. خود کالیگولا. دلم لک زده برای آن تخم مرغ هایی که بر سر سزونیا ریخت و نابود شد. دلم لک زده برای تئاتر دیدن. آرکایو. من. تو. سطحی سفید. ماه. آتش و شراب.
جای نوشته هایت در تیوال که همیشه خالی بوده...
چه خوب که تئاتر بی قرارت می کند و کلماتت را ماه زده ..واقعا خوب است چون می نویسی ... و دوباره هستی در تیوال... و این بودن دوستان سودا زده ی تئاتر غنیمت است

۱۹ اسفند ۱۳۹۴
ابرشیر .... فدایت....

وحید .... دلمان تنگ شد

ذوق زده.... بنده نوازی می کنید...

م م ر ..... جانم.....
۰۶ تیر ۱۳۹۵
مشتاق دیدار
۰۷ تیر ۱۳۹۵
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید