بوی کویر میاید
و من لبریز میشوم از ستاره هایی که...
به تو میرسم
پای همان اتشی که ...
در انتهای کویر جا مانده ام
در ابتدای رویاهایم
ای تماشایی ترین تگرگ نشسته بر قلب هرچه پرواز!..
لطفی کن...
پرنده های خیس گونه هایم را یاد بود عشقی نارس کن
و از سر انگشت های غمگینم
بر قاب عکسهایت نترس...
من میدانم که تصویرت کنار ان دیگری
شروع بهاری ست که من هرگز نخواهم دید...