یه چندین هکتاری هنوز در کار دنیا مانده ام
اینکه چگونه بی هیچ واهمه ای
در هیمه ات میسوزم
و به آتش گرفتن قلبم چشم میدوزم
اینکه چگونه خاکستر میشود
تمام آرزوهایم، وقتی نسیمی که
به صورت تو می وزید
اینگونه شبها در حوالی خوابهای پریشان من طوفان به پا میکند
و خیال شیرین تورا از تلخی تنهایی پرهیاهوی من میدزدد،
صبح میشود و من خیره به
... دیدن ادامه ››
نور،
انگشت های ظریف فروغ را که بر پوست کشیده ی شب میکشید
به یاد می آورم
چراغ های رابطه تاریکند و
من به وسعت روزهایی که با تو گذراندم
پرواز میکنم به سوی مهمانی گنجشکها
تا نگویم برایت دیگر که چقدر تنهایی من بزرگ است...