دلم هوای ابری نمی خواهد بارانی می خواهد
دستانم خسته است برای تحمل چتری
من زیر باران می روم و اندیشه ام را خیس،
غصه ام را اما پاک می کنم ؟
چشمانم هنوز باران ندیده...
زیر باران بی چتر قدم می زنم ولی هنوز خاطراتم خیس نشده
نمی دانم تا پایان کدام خیابان برای فراموشی باید بروم
می ترسم هنوز به آخر نرسیده باران تمام شود و من...
می ترسم براستی باران چه چیزی را پاک می کند ؟!