مهجور
یک جرعه از جا مت ننوشیدیم از آنی که
ما را نمی خوانی، نمی جوشی ، زمانی که
خود را ازین سامان رها دانی ، مهجوری
گلها ی نرگس را نمی بویی ، بر آ نی که
آ وا ز مرغا ن را نمی خواهی و بیزا ری
با خویشتن
... دیدن ادامه ››
درگیر و محزونی ، تو آ نی که
با جان سرود ازعشق کِی خوانی ، نمیخوانی
پروا ز با هم را نمی فهمی ، چنا نی که
شب های پر مهتاب در خوابی و محرومی
در پیش یارا ن جا نمی گیری ، چو آنی که
بر کس نمی تا بی و کم نوری ، نمی د ا نی
با ما د لی نا آ شنا د ا ری ، عیا نی که