هر صبح که از خواب بر می خیزم به سرعت خودم را به اتوبوس ناخواسته می رسونم تا مقصدی را طی کنم سه سال همین کار را یادگرفتم،هم دمم پیرمردهای اوتوبوس وشریف ترین ادم ها راننده ها بودندو شب زیر پتویم گم می شدم برای فرار فردا اما بعد این سه سال فهمیدم آسمانی هم بالای سرم همه جا همیشه بوده.اره گاهی هم به آسمان نگاه کن...