تنهایی ام را بغل می کنم نوازشش می کنم می بوسمش و برایش از گل آفتابگردانی می گویم که روزهای بارانی را تاب آورد
رو به سوی آفتاب داشت و امیدوارانه آنقدر به ابرهای تیره خیره شد تا بالاخره اشعه های طلایی رنگ خورشید در آغوشش کشید
آن وقت برای خورشید از روزهای بارانی و سیلی باد و تازیانه های رعد رازها گفت
تنهایی من پاییز باران سرمای استخوان سوز همه تمام می شوند و گرمای امید بخش خورشید و نوازش نسیم دوباره تو را دربر خواهند گرفت
لحظه هایت را تاب بیاور....
94/8/25