اجل عشق
نمی فهمد....
دل نرمینه ام ،
در لاک سخت بی خیالی نیست
نمی داند ....
که با هر خنده ی پر لذتش
بعد از مزاحی سرد
دلم آرام می میرد
چه می داند ....
نفس گیری به زیر ابر بی مهری
چنان اعدام
... دیدن ادامه ››
بی اتمام می ماند
نمی بیند ....
نرم نرمک جاری سرخی عشق
بر بستر سرد و زمخت و سنگی خاک فراموشی
هوای عشق آدم ها ،
چه آسان رنگ می بازد!!!
همه معشوق ها گویی
که نسیان را
صلاح کار می بینند!!
نمی دانند روزی
عاشق دیرینه ای بودند
رسوا گشته ی
این عاشق شیدای امروزی !!!
تو ای معشوقه ی درگیر لذت ها
تو که غرقی میان هفت ها دیوار
از «من من منم هایت»
نمی دانی؟
که مشک عشق شیرینت
به ترکش ها مزین کرده ای
باید بخوانی فاتحه
هر جمعه چون دیگر
نخواهی دید ، هرگز
سرخی پر تاب شوقش را
معطر گشته با مهر و صداقت
در کنار خود .... ؟!؟!؟!؟!