در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال | میثم مشرفی: دارم به مرگ خویشتنم فکر میکنم دارم به سردی کفنم فکر میکنم دارم میا
SB > com/org | (HTTPS) localhost : 22:52:10
دارم به مرگ خویشتنم فکر میکنم
دارم به سردی کفنم فکر میکنم

دارم میان خانه "مرا" دار می زنم...
هی مُشت توی صورت دیوار می زنم!
دارم به انتهای خودم خیره می شوم
یک سرنوشتِ تیره تر از تیره! می شوم!
دارم تفاله می شوم از دست روزگار
روحی مچاله می شوم از دست روزگار...

دارم به مادر و پدرم فحش می دهم !
دارم به فکر توی سرم فحش می دهم
... دیدن ادامه ›› دارم جلوی آینه ات پیر می شوم
دارم بدون عشق زمینگیر می شوم...
دارم به هرچه بود و‌نبود است می رسم
دارم به قله های فرو‌دست می رسم!
دارم میان زندگی ام مکث می کنم
تقدیر را به نفع تو برعکس می کنم!
تقدیر را به نفع تو‌تغییر میدهم‌
دارم به کودکی خودم شیر می دهم!
***
یک روح پر پر است درونم، نگاه کن!
مردی مکدر است، درونم! نگاه کن
جز من کسی شبیه من اینجا غریب نیست
درمان دردهای من امّن یجیب نیست!
***
من با منی که از سر اجبار با من است
من با منی که شکل پریشانِ مردن است

من با منی که صورت اش از شب سیاه تر
من بامنی که پیش خودش رو سیاه تر !

من با منی که زندگی اش روی دار مرد
نعشی که روی دست خودش بی مزار مُرد...
من لابلای ملحفه ی خونی خودم
مقتولِ دست ِ عاطفه ی خونی خودم!
من پابه پای کوچه مرا جیغ می کِشم
با ترس روی دست خودم تیغ می کِشم

من پابه پای مرگ به پایان رسیده ام
از استخوان گذشته! به دندان رسیده ام!

من پا به پای مرگ مرا زجر داده ام!
من!؟ شیرِ گرگ خورده ی فریادزاده ام!

روحم که توی جسم خودم جا نمی شوم
بغضم که با صدای خودم وا نمی شوم
خونم! که از گلوی خودم چکه می کنم
زهرم! که در سبوی خودم چکه می کنم
کوهم که اوج قله ی خود را فروخته
کوهی که به سقوط خودش چشم دوخته!!

دردم که استخوان خودم را دریده ام
من خواب دیده ام، که تو را خواب دیده ام!
من خواب دیده ام تو زنم بوده ای ولی
یک مرده بین پیرهنم بوده ای ولی!
آوار زخم بر بدنم بوده ای ولی
سنگی به پای پر زدنم بوده ای ولی
بغضی میانه ی دهنم بوده ای ولی
هیزم برای سوختنم بوده ای ولی
با دست خویش گورکن ام بوده ای!
ولی
یه تکه از من و کفنم بوده ای ولی!


تو آن "من"ی که من به تو سوگند میخورم
با بغضِ در گلوی تو پیوند میخورم!

تو آن "من"ی که صورتش از شب سیاه تر
تو آن "من"ی که پیش خودش رو سیاه تر
تو آن "من"ی که آخر این شعر مرد و رفت
نعشی که روی دست خودش جان سپرد و رفت ...
میثم مشرفی
چه پر درد ...
وچه دلنشین.

دارم تفاله می شوم از دست روزگار
روحی مچاله می شوم از دست روزگار...

۰۶ شهریور ۱۳۹۴
واقعأ زیبا و دلنشین بود. لذت بردم ممنون
۰۶ شهریور ۱۳۹۴
کوهی که به سقوط خودش چشم دوخته..
بسیار عالی ...پیروز باشید
۰۷ شهریور ۱۳۹۴
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید