ابتدا حوصله ات از فضای سرد و خاکستری زندان سر می رود،
اما درادامه با غلطت بالای متن ژان پل ساتر، نفست حبس می شود و زمان را فراموش می کنی.
مرز بین زندگی و ازجان گذشتگی ذهن را به شدت درگیر میکند.
یکتا ناصر آنچنان شما را محو بازی و گفتار قوی اش می کند که از پلک زدن خود شرمنده می شوید. مخصوصاً بعد از تجاوز بازجویان آشنای نمایش.
بقیه یازیگران عزیز بخصوص سینا رازانی هم در داشتن حس برتری شما نسبت به دیگرانی که این نمایش را ندیده اند، کمکتان می کنند.
رنگ باران همه چیز را معنوی می کند و لذت می آفریند حتی در سیاهچاله ها.
با سپاس فراوان