ترجیح میدهم مترسک باشم...
چشمانم را ببندم و با آغوش باز و چشمان خیره. طوفان نگاهت را از سر بگذرانم و استوار بمانم تا اینکه گل سرخی باشم کنار جوی آب...
آیا مرا بچینی یا نه...
من برای خودم عاشقم...و البته کمی مغرور...
ترجیح میدهم مترسک این مزرعه باشم و به کلاهی که طوفانت از سرم برداشت فکر نکنم...
گاهی هوای صاف و آفتابی آزارم میدهد...
موسم عاشقی من طوفانیست....
(با اجازه از عمو فرهاد قصه ها)
(اینو بداهه برای یکی از دلنوشته های ایشان نوشتم که اینجا ازشون اجازه میگیرم و بازنشر میکنم و البته تقدیم به همه دوستان.)