......((ساحل وصل))......
بیقرارت شده ام ،همچو رَمِ آهو ها ...
آه !..دیگر نَبُوَد، نای در این زانو ها ...
گوشِ مُرغانِ سحررا ،زِ غَمَت کَر کردم...
بَسکِه هر شب زَده ام تا بِسَحر یا هُوُ ها...
من همان قایقم و ساحل وَصلَت دورَست...
نایِ حرکت نَبُوَد ، در نَفَسِ پارو ها ...
سایه ام را چو عَدو دُشمنِ خود میدانم ...
بَس که خوردم ،زِ یارانِ خودی نارو ها ...
من کجا و تو کجا؟ای همه زیبایی وحُسن ...
کی برابر
... دیدن ادامه ››
شده این، زاغِ سیه با قو ها ؟ ...
آب و جارو زده ام ، بَس که به راهَت جانا ...
شده ام من خِجل از ، چشمِ تَرِ جارو ها ...
تو دوایی تو شفایی ، تو خودِ معجزه ایی ...
از تو دارند شفا را ، همه ی دارو ها ...
...«جواد»...