در مکه که رفتم خیال میکردم دیگر تمام گناهانم پاک شده است غافل ازاینکه تمام گناهانم گناه نبوده و تمام درستهایم به نظرم خطابوده. در مکه دیدم خدا چند سالیست که از شهر مکه رفته وانسانها به دور خویشتن میگردند. در مکه دیدم هیچ انسانی به فکر فقیر دوره گرد نیست دوست دارد زود به خدا برسد وگناهان خویش رابزداید غافل از اینکه آن دوره گرد خود خدا بود. در مکه دیدم خدا نیست وچقدر باید دوباره راه طولانی را طی کنم تا به خانه ی خویش برگردم ودر همان نماز ساده ی خویش تصور خدارا در کمک به مردم جستجو کنم. آری شاد کردن دل همنوعان همانا برتر از رفتن به مکه ایست که خدایی در آن نیست...