به روی سینه ام یک دل سبز ،پژمرده ست
درون صدایم دیرست گرمایی ترانه مرده ست
تهی ماندم،تهی مثل غروبی خسته و دلگیر
تو گویی باد سرد جهنم روح مرا برده ست
نمیدانم کدامین حوری مه آلودی
مرا این گوشه ی سرد اشک و درد آورده ست
دریغا درمیان بهشت عصر دل انگیز
آن سیب دلم برای آدم پژمرده ست
کجای ای حوای آشنای لحظه های تنهایی
مگر در دفترت این آدم آرام خط خورده ست
بیا با من بمان یک عمر با عطر نجیب شعر
که بی عطر حضورت سیب بهشت هم گندیده ست
.:.امپراطور.:.