فیلمِ هفتم: خداحافظی طولانی
تهرون، شهرِ همه است
امتیازِ من: دو و نیم از پنج
کارگردان: فرزاد موتمن
موتمن را همه با فیلمِ تحسینشدهی »شبهای روشن« میشناسیم. اثری که به نوعی بتِ عاشقانهی روزهای دلدادگیهای شبهروشنفکرانهی ما محسوب میشد. فیلمنامهی شبهای روشن و صداهای موتمن را سعیدِ عقیقی نوشته بود و امسال، موتمن پس از چند تجربهی ناموفق، با فیلمنامهای از اصغر عبداللهی به میدان آمده است. فیلمنامهای که تمامِ تلاشش بر «استانداردبودن» است و در این میان، چشم به کارگردانی دوخته است که بتواند با اتکا بر سوادِ سینمایی بالای خودش
... دیدن ادامه ››
و تجربههای این چند دههاش، فیلمی آبرومند را عرضه کند. نتیجه آنکه «خداحافظی طولانی» فیلمِ آبرومندی است، اما به همان اندازه موجبِ حسرتِ آدمی نیز هست.
فیلم ماجرای مردی(یحیی با بازی سعید آقاخانی) را روایت میکند که از اتهام یک قتل جنجالی تبرئه شده، ولی جامعه و اطرافیانش هنوز به عنوان مجرم نگاهش میکنند. مرد که درگیر یک رابطه عاطفیست، برای تداوم عشق و زندگی باید بر این بحران غلبه کند...
فیلم، به وجهی کاملن کلاسیک سه پرده دارد: پردهی اول داستانِ دلدادگیِ یحیی با زناش(ساره بیات) است، پردهی دوم به ورودِ شخصِ ثالثی(میترا حجار) به این رابطهی عاطفی میپردازد و پردهی سوم سرانجامِ این سه شخص را روایت میکند. صد البته که فیلمِ اخیرِ موتمن فیلمی است عاشقانه اما پیش از عاشقانه بودنش، فیلمی است در بابِ شهر. شاید به همان ترتیبی که شبهای روشن ساختمانهای قدیمیِ تهران را برای ما میشکافت و ما را به این سو و آن سوی تهران میکشاند، موتمن در خداحافظیِ طولانی قدمی رو به سوی روشنکردنِ سینماییِ حاشیهی تهران برداشته است. فیلم در مانیفستی مینیمال با همان جملهی طلاییِ «تهرون، شهرِ همه است»، آن هم از زبانِ یک راننده تاکسی، تمامِ مهاجرانِ تهران را ساکنانِ واقعیِ آن میداند. حتی دعواهای فیلم هم به شدت تهرانی هستند؛ بسیار رئال.
موتمن در یک سومِ ابتداییِ اثرش، چشمههای خیرهکنندهای از خلاقیتهای بصری و فرمالِ خویش را به نمایش میگذارد که حتی گاه به حیطهی مسحورکنندگی هم میرسد. موسیقیِ خوبِ فیلم در کنارِ اصلاحِ رنگِ درست و کیفیتِ تصویرِ بسیار عالی، مای مخاطب را از همان اول درگیرِ حوزهی بصری و صوتیِ فیلم میکند. قاببندیهای درستِ موتمن (که حتی گاهی به مرزِ چشمنوازی هم میرسند) و موقعیتهای تعلیقیای که در یکسومِ ابتدایی ایجاد میکند همه مویدِ این است که ما با فیلمی شستهرفته و فکرشده روبروییم. بازیِ سعیدِ آقاخانی در این یک سوم عالی است و تمامِ انگارههای ذهنیِ ما از این بازیگر را مخدوش مینماید. سوالها یکی پس از دیگری مطرح میشود و فیلمنامه نیز به خوبی به پهنهی تصویر میشتابد. یک سومِ ابتدایی برای خودش یک فیلمِ کوتاهِ کامل است.
منتهی شروعِ یکسومِ میانی که با ورودِ میترا حجار محقق میشود فیلم را کمکم به سوی یک اثرِ ضعیف متمایل میکند. خلاقیتهای بصری رنگ میبازند و حتی در یکسومِ پایانی کمکم محو میشوند. بازیِ آقاخانی هم دیگر آن استواریِ پیشین را ندارد و علاوه بر آن، شخصیتِ طلعت (با بازی میترا حجار) به شدت پرداخت نشده (طبعن با توجیهِ «مینیمال بودن») باقی میماند. گرههای ریزِ یکسومِ ابتدایی و میانی نیمهکاره رها میشوند و تمرکزِ بیجا بر روی یحیی و وضعیتِ او، فیلم را کمکم به اثری خستهکننده تبدیل میکند. چنین است که هر چه فیلم به سوی پایانِ خویش قدم برمیدارد، ما در سودای یکسومِ ابتداییِ فیلم، بیش از پیش حسرت میخوریم. چنانچه پیشتر در موردِ ارغوان نیز چنین جملهای را گفتم، «خداحافظیِ طولانی» یکی از حسرتهای بزرگِ جشنواره است. نشد که تبدیل به یک شاهکار شود.