به آسمان که نگاه می کنم، ستارهها در خیسی چشمانم پرسه میزنند.
به چشمانت خیره میشوم. ستارههای تو هم بیقرارند.
در این بیقراری ما و شب و ستارهها، جای ماندن عجب خالیست.
شاید به هیچ آمدنی دل نباید بست که کویر ترک خورده ی رفتن، جاری ثانیههایش را سر میکشد.
ستارهها بیقرار،
کویر در انتظار،
این اشک آشام،تشنه تمام ستاره های من و توست!
بغضت را در گلو قرقره خواهم کرد که نبودنت تا ابد میهمان چشمهایم باشد.