توانِ گردن به غرور برافراشتن در ارتفاع شکوه ناک فروتنی... و توان غم ناک تحمل تنهایی تنهایی تنهایی
... تنهایی ِ عریان...
حالا دیگه 47 سال از دی ماه سردی که یک سروقامتِ زیباسرشت و شاید یک اسطوره از میان ما رفت گذشته... کاش شاعر بودم تا قطعه ای واژه ای کلامی ... افسوس ...
همواره وقتی سخن از انسان هایی تاریخ ساز به میان می آید که از قضا هستی شان به جمعی یا جامعه ای گره خورده که خود را از آن دانسته اند و به بیانی دیگر، وقتی می خواهیم از انسان هایی بگوییم که نه به زمان یا مکان یا... بلکه به انسانیت تعلق دارند... یادمان می رود که آنها هم می توانسته اند بسیار "تنها" باشند... تنهایی عریان و غم ناک را به چشم دیده باشند... درود بر غلامرضا تختی؛ نکومردی که از او زیاد گفتیم ولی کم آموختیم...