**...متأسفانه همین «ایستادن» آدم رو تبدیل به قهرمان میکنه...**
از قضا شاید بتوان «مردی برای تمام فصول» را به عنوان ضلع سوم مثلثی دانست که پیش تر، «سقراط» و «فاوست» اضلاع دیگر آن را ساخته بودند. جان مایه نمایش سقراط، نه گویی به خودسری و آری گویی به معیار و اصل بود. آری گویی سقراط به «قانون» از این خصلت وی ناشی می شد. سرتامس مورِ در مردی برای تمام فصول نیز آری گوی به اصل است. اما به بیان خودِ او ، این «اصل» ناشی از امری استعلایی و نه صرفا قراردادی است. قانون برای تامس مور صرفا یک نهاد بشری نیست بلکه او قسمی از قانون را در عمل مورد توجه دارد که شاید بتوان آن را در میانه قانون طبیعی و قانون الهی سن توماس آکوئیناس(1) قرار داد. تامس مور در شرایطی که توجیه هواداری از یک «اصل»، دستاوردها و امتیازات ناشی از آن تلقی می شد، یک تنه آری گو به اصل اخلاقی-مسیحی ئی بود که گاه رازگونگی و ابهام آن موجب حیرت نزدیکان اش قرار می گرفت. در مقابل این دو کاراکتر-سقراط و مور- «فاوست» مرد عمل است و نه گوی است به قواعد و اصول جاافتاده زمانه اش. فاوست نظر را قربانی عمل می کند تا بلکه از پارادکس آن رها شود...اما آیا برای فاوست هم، همان «نتیجه عمل» نیست که تبدیل به یک اصل اساسی می شود؟....
مردی برای تمام فصول زیبا بود. ریتم خوبی داشت. از فضا به خوبی استفاده کرد. موسیقی هرچند شاید به زعم بسیاری کم بود اما به نظر من «کم جان» نبود.(حتی اجازه دهید بگویم کافی بود) بازی ها شاید به جز چند مورد، روان و گویا بود. قصد مقایسه ندارم اما کیانیان عزیز همان بود که انتظارش می رفت. بهناز جعفری نازنین، نشان داد همیشه باید انتظار بهترین ها را از او داشته باشیم. هدایت هاشمی در ابتدا کمی درک ناپذیر بود ولی رفته رفته بهتر شد. بانو سهیلا رضوی همچون همیشه یک حرفه
... دیدن ادامه ››
ای بود...
در کل این یک نمایشِ دیالوگ-محور نیست بعبارتی شاید به لحاظ برجستگی، دیالوگ برجسته زیادی را نتوان از نمایش بیرون کشید. به نظر من این نمایش مبتنی بر «بدن» است. بدن و حرکت آن در صحنه، نقش مهمی در واگویه ها و انتقال فضا دارد. خوشحالم نمایشی دیدم که بازیگر درگیر امر تخیلی است. این بازیگر است که خود را به ساحت امر خیالی می اندازد به جای آنکه امرخیالی را «واقعی» سازد.
اما ... من به شخصه مونولوگ مستقیم و پُر و حاضر «راوی» -پیشکار تامس مور- را دوست نداشتم. اگر مراد فهم پذیری موضوع بود راه های دیگری نیز وجود داشت.(فرضا راوی می توانست یک نویسنده باشد که در حال تفکر و بازنمایی حوادث است یا ...) دیگر آنکه گاها احساس می شد بازیگران عمدا به شکلی راه می روند که صدای پای بیشتری تولید کنند و این اگر کمتر می بود بهتر بود...
جدا از اینکه نمایش گویای کشمکش قدرت پاپ و پادشاه در اروپای قرن شانزدهم و بویژه تحت تأثیر جنبش پروتستانتیسم لوتر و... است اما روح حاکم بر آن، همانا کشمکش فرد و جامعه خواهد بود. آیا حتی،حتی، یک دموکراسی خواهد توانست فردیت یک انسان را در مقابل فشار باور و خواست عمومی حفظ کند؟ سِر تامس مور «سکوت» را حداقل حق خود می دانست اما این «سکوت» برای پادشاه، بازنمای چیزی دیگر بود...این سکوت مهری خاموش بود بر رویت پذیری قدرت پادشاه. پادشاه- هنری هشتم- رویت پذیری خود را در خطر دید...و اینگونه -آنطور که اراسموس(2) تامس مور را مردی چهارفصل خواند-، استوارماندن در راه، مور را شایسته ستایش بسیاری از نظرورزان و فعالین سیاسی و اجتماعی اروپا در دهه ها و سده های سپس تر نمود...
(1) سن توماس آکوئیناس، متأله مسیحی ایتالیایی سده سیزدهم بود . وی از شاگردین مکتب سن آگوستین محسوب می شد اما با بهره گیری از اصول عقلی ارسطویی-برخلاف افلاتون گرایی آگوستین- و با تأکید بر قوانین چهارگانه ازلی،طبیعی،الهی و بشری؛ رنسانس اولیه اروپایی را استوار نمود.
(2)دسیدریوس اراسموس(1466-1536)، اومانیست مسیحی متولد هلند بود که در ابتدا نقش مهمی در پیشبرد اهداف پروتستانتیسم و همفکری با لوتر داشت ولی بعدها از لوتر جدا شد. تم اصلی نظرورزی ها و نوشته جات او مبانی اومانیسم(انسان گرایی) رنسانس اروپایی را فراهم نمود.