تمام دیروز
از صبح چشم
به راه تو بودم،
آن ها گمان
می کردند نمی آیی،
به یاد داری
هوا چقدر دلپذیر بود؟ مثل تعطیلات!
من بیرون
رفته بودم،
بدون کت به
تن.
امروز آمد
و آن ها
روز تقریبا
ملال
... دیدن ادامه ››
انگیزی برایمان رقم زدند،
دیر هنگام
بود، و باران می بارید،
قطره ها از
شاخه های سرد شره می کردند.
حرفی برای
تسلی نبود، اشک ها پاک نشد…
از: تارکوفسکی