اول یه سلام با انرژی می کنم به همه ی بر و بچه ها و اعضای گل تیوال . دوم اینکه من بعد دو سه ماه دست و پنجه نرم کردن با درس و کار و ... برگشتم تا دوباره لذت عضو تیوال بودن و بودن با دوستای عزیز تیوالی رو تجربه کنم و باید بگم که خیلی خیلــــــــــــی خیلــــــــــــــــــــــــــــــی دلتنگ همه ی بچه ها و کلا تیوال بودم. مدت ها بود که دلم می خواست برم و فیلم شیار 143 رو ببینم چون خیلی نظرات و نقدهای ضد و نقیضی راجع بهش خونده بودم و خب دوست داشتم که خودمم کار رو ببینم و بالاخره دیروز بعداز ظهر فرصتش پیش اومد و فیلم رو دیدم , و گفتم حالا که دوباره برگشتم تیوال برای شروع , هرچند خیلی کوتاه , نظرمو راجع به این فیلم بنویسم :)
از زمانی که وارد سینما شدم و روی صندلیم نشستم یه احساس دوگانه ای نسبت به فیلم داشتم که منشا این احساس نقدها و نظراتی بود که درباره ی این فیلم خونده بودم. از طرفی انتظار یه فیلم خیلی معمولی رو داشتم که خیلی بیشتر از حقش بهش توجه شده بود و از طرف دیگه انتظار یه فیلم ساده و روان و دوست داشتنی در ژانر دفاع مقدس رو داشتم که خیلی راحت حرفش رو می زنه و با مخاطبش ارتباط برقرار می کنه و نقطه ی اشتراک هر دو احساسم بازی زیبای خانوم زارعی بود که خیلی خیلی تعریفش رو شنیده بودم و بی صبرانه منتظر بودم تا خومم ببینم. به هر حال با این پیش زمینه ی ذهنی شروع به دیدن
... دیدن ادامه ››
فیلم کردم.
سکانس اول با یک خانمی شروع می شه که کمی دستپاچه ست و بعد می ره سر زمین و خانومی رو اول به اسم الفت و بعد مادر صدا می کنه : " الفت , مادر , چه خوب کردی اون رادیو رو از کمرت باز کردی . یونس برگشته " ( کلمات رو دقیق یادم نیست اما تقریبا یک همچین چیزی بود ) و تازه اون لحظه ما چهره ی یک خانوم مسن روستایی رو می بینیم که انگار نسبت به تمام دنیا بی تفاوته ..
فیلم به این شکل شروع می شه و بعد خبرنگار یک شبکه ی تلویزیونی رو می بینیم که از افراد مختلفی راجع به همین یونس سوال می کنه و در حال ساخت یک برنامه درباره ی یونسه و بقیه ی فیلم فلاش بک ها و خاطرات همین افراد در ارتباط با یونسه ..
اولین نکته ای که خیلی توی ذوق می زد لهجه ی کرمانی مصنوعی فردوس و الفت بود که هرچی فیلم جلوتر می رفت بهتر و جا افتاده تر می شد. از نظر فیلم برداری هیچ نکته ی خاصی به ذهنم نمی رسه و دلیل اون هم اینه که فیلم برداری هیچ نکته ی خاصی نداشت و کاملا معمولی بود و حتی توی یک سری از سکانس ها احساس می کردم در حال تماشای یک فیلم مستند هستم. البته اون قسمت هایی از جنگ که از برنامه های تلویزیونی قدیمی به فیلم وصله شده بود هم واقعا ناامید کننده بود. از نظر فیلم نامه هم که با یک فیلم نامه ی خیلی خیلی معمولی و حتی گاهی اوقات ضعیف روبه رو بودیم , برای مثال خواب دیدن شاهرخ به شدت مصنوعی و ابدا قابل باور نبود. موضوع فیلم گرچه به قول دوستان تکراری بود اما موضوع بسیار حساسی به شمار می ره و به نظر من خیلی جای کار بیشتری داشت. من هیچ تعلیقی رو در داستان فیلم حس نکردم , هیچ لحظه ای از روی هیجان یا ناراحتی یا تعجب روی صندلی میخکوب نشدم و حتی اون تلخی انتظار رو هم همراه با بازیگران فیلم نچشیدم . فقط حدود 100 دقیقه کاملا معمولی روی صندلی نشستم و حتی باید بگم جزء معدود دفعاتی بود که خسته شدم و حتی دعا کردم زودتر پایان فیلم رو پخش بکنند !!!
نقطه ی قوت کار بازی مریلا زارعی بود که انصافا هم بازی چشمگیری رو به نمایش گذاشته بود اما با عرض پوزش باید بگم که من اصلا نتونستم با شخصیت الفت همذات پنداری کنم.شاید مشکل از منه که خب چون خودم مادر نیستم درک درستی از احساس یک مادر ندارم و از اون بیشتر هیچ وقت نمی تونم خودم رو جای مادر شهدا بگذارم و احساساتشون رو درک کنم. مریلا زارعی بازیگری هست که من همیشه دوستش داشتم هم به خاطر شخصیت دوست داشتنی و شادابش و هم به خاطر تواناییش در ایفای نقش های مختلف. هیچ وقت یادم نمی ره که وقتی فیلم سربازهای جمعه رو دیدم چقدر همراه با گریه ی مریلا زارعی گریه کردم و چقدر تحت تاثیر بازی کردنش قرار گرفتم. حتی با شهره ی فیلم درباره ی الی هم خیلی ارتباط برقرار کردم , همه ی ترس و استرس و اضطرابش رو خیلی خوب منتقل می کرد همه ی احساساتش رو . اما اینجا من مادری رو دیدم که گرچه خیلی خیلی فداکار و صبوره اما در تقسیم احساس و محبت مادرانه اش بین فرزندانش اصلا عدالت رو رعایت نمی کنه. همه ی زندگی و دنیا برای اون خلاصه شده در یونس و همونطوری که در فیلم هم گفته شد از یونس برای خودش یک بت ساخته. از دست دادن فرزند قطعا خیلی خیلی سخته و از اون سخت تر خبر نداشتن از زنده یا مرده بودن فرزند هستش.اما الفت به جز یونس یک دختر هم داشت و بعد نوه و داماد اما هیچ احساسی نسبت به این افراد رو نمی شد در چهره اش و در چشم هاش دید,چشم های خالی از احساسی که انگار واقعا بعد از رفتن یونس به در خشک شده بود. من این قسمت از کار رو واقعا قابل باور نمی دونم چون خودم از نزدیک چند نمونه از مادران شهدا رو می شناسم که با این که فرزندشون شهید شده اما به خاطر بچه های دیگشون به زندگی ادامه دادن.صد البته من از درونشون بی خبرم و مطمئنا هیچ کدوم از بچه ها جای اون یکی رو پر نمی کنن اما حداقل انگیزه ای می شن برای ادامه ی زندگی که این انگیزه در الفت نبود.تنها انگیزه ی الفت برای ادامه ی حیات شنیدن خبری از یونس بود بس. در ضمن اینکه بچه ها مادرشون رو به نام خطاب می کردند هم زیاد جالب نبود.
قبل از دیدن فیلم خودم رو آماده کرده بودم که در انتها شدیدا گریه کنم اما در پایان فیلم حتی یک قطره اشک هم نریختم , احتمالا الان همه منو متهم می کنند به بی احساسی و بی عاطفگی اما واقعا نمی دونم چرا نتوستم با فیلم ارتباط لازم رو برقرار کنم. وقتی از روی صندلی بلند می شدم مدام در این فکر بودم که شیار 143 متاسفانه از اونچه که انتظار داشتم هم ضعیف تر بود و این ضعف وقتی بیشتر نمود پیدا می کنه که این اثر رو با دیگر آثار ژانر دفاع مقدس که هم از نظر ساخت و هم از نظر پرداخت چندین سر و گردن بالاتر از این فیلم هستند مقایسه می کنم. در آخر باید بگم که از یک بار دیدن فیلم پشیمون نیستم اما اصلا توانایی دوباره دیدنش رو ندارم.
پ.ن. قرار بود نظر کوتاهی باشه که خیلی طولانی شد , به بزرگواری خودتون ببخشید :)))