«پیکرت در جهان»
من،آوازم را بر پیکره جهان تو سر دادم
و نگاهم را در افقی باران خورده کاشتم
بگذار
تا بمانم
من آه و آواز را می شناسم
و پرنده لبانت را دوست می داشتم
(مرا وا مگذار،که تنها ترین عاشقان جهان،به کودکانه ترین آوازت ،دلشادند)
عشق
در فردای پرنده کوچک خوشبختی و در تصویری از لبان براماسیده
... دیدن ادامه ››
تو
در کنج رهایی ،به تاریکی رفت
بگذار -تا جلوه ماه تاب شبهای من، در انتهای چشمانت عاشق بماند.
بدانم یا ندانم،که چگونه دوست... داشته باشم
من آن را تکرار می کنم
-حرفی از چشمانت مرا مست کرد
و مهتابی کاشته شده با خاکی سه رنگ ،لبانم را از قصه تکرار تو خالی کرد
در ساعت شروع کتابی تازه از «سانتاک»