نسلی که حیاتش به بَند ناف بهار بَند است ...
قبل از تماشای نمایش، وقتی که درباره نامش فکر میکردم، صدای خاموش بر هم خوردن دانه های برف را در ذهنم می شنیدم که همان دانه های باران اند، اما یخ زده ... صدای بارانی که تداعی گر عشق است، عشقی گرم؛
و پیش زمینه ذهنی من درباره سرد شدن، یخ زدن آهسته این گرما بود.
پس از تماشای نمایش اما، نامش برای من تعبیر دیگری دارد. تعبیرش صدایی است که اگر بلند شود، مرگ را بیدار میکند. صدایی است که باید خفه شود و نگوید از تفاوت جنسیت، از تفاوت زن و مرد، که اگر بگوید ... زوال و مرگ را برای همه رقم میزند.
صدای آهسته برف شنیدنی است، روایتی تلخ برای شنیدن دارد. از تلاش نسلی برای بقا میگوید، به قیمت نابودی نسل بعد، که در این میان با چالشی
... دیدن ادامه ››
هم روبروست ... جنسیت ... زنی باردار که جای خواب ندارد، زنی باردار که باید به سمت سقوط باشد، زنی باردار که باید در زمان مناسب بزاید، و بهار که در زمستان می آید و زندگی اش خزان میشود، چون دختر است ...
صدای آهسته برف شنیدنی است، روایتی تلخ برای شنیدن دارد. روایت نسلی است میان دو راهی ...
به دنیا آمدن فرزند، یا خاموشی چراغ زندگی همه ... روایت پدری است که ستیز با مرگ را برای "زنده ماندن فرزند پسر" به جان میخرد؛ اما زندگی را در "مرگ فرزند دختر" میبیند.
اولین اجرای این نمایش را تماشا کردم. سکوت و فضاسازی این اجرا تماشاگر را جذب کرده و قابل توجه است، اما در اجرا و پیاده سازی این فضا، ایرادات مشخصی وارد است. مثل رسا نبودن صدای بازیگران، نویز داشتن بلندگو ها، عدم تطبیق صداها با برخی حرکات، سلامت آنی زن باردار پس از بارداری و وجود شخصیتی که حضورش بی دلیل بود.
وجود شخصیت گرگ تا حد زیادی نامفهوم بود. اینکه چه در بیداری و چه خواب، هراس از مرگ، بهمن، حیوانات درنده و ... در وجود شخصیت رخنه کرده، لزوم وجود این شخصیت در داستان را توجیه نمیکند. روایت داستان به تنهایی این هراس را نشان میدهد و از نظر من این شخصیت اضافه بود.
در پایان به گروه خسته نباشید عرض میکنم، کار ستودنی و قابل توجهی بود و برایشان آرزوی موفقیت دارم.
همه دوستان عزیز تیوالی رو به تماشای این نمایش دعوت میکنم.
پی نوشت : با کمال میل، پذیرای نقد دوستان بر نگاشته ام هستم.
محمدمهدی صحراپور